چهارده معصوم

چراغ راه

چراغ راه

خاطرات شنیدنی شیخ حسین انصاریان از تختی و طیب

 


 

تاریخ انقلاب اسلامی پر است از رشادتها و مبارزات افرادی که برای اصلاح جامعه قیام کردند. در این میان نام و آوازه غلامرضا تختی و طیب حاج رضایی بیش از سایرین در میان مردم کوچه و بازار شنیده می شود و هنوز می توان عکس های آنان را در میان برخی از حجره ها و مغازه های سطح شهر دید. روایت های مختلفی از رفتار و منش آنها از مردم کوچه و بازار می توان شنید اما در این میان منابع موثقی که واقعیت ماجرا را بدون دخل و تصرفی برای ما روایت کنند، کمتر هستند. شیخ حسین انصاریان که در بطن وقایع انقلاب اسلامی حضور داشته و از نزدیک با غلامرضا تختی و طیب حاج رضایی آشنا بوده است در کتاب خاطرات خود روایتی دست اول از این دو پهلوان نامدار عصر طاغوت بیان می کند که خواندن آن خالی از لطف نیست.



دستگیری طیب از ضعفا


طیب حاج رضایی، یکی از افراد فعال قیام پانزده خرداد 1342 بود. از آنجا که همسایه دیوار به دیوار ما بودند، من از بچگی او را می‌شناختم. مردی پر جذبه و قدرتمند و یک سر و گردن از دیگران بالاتر و به عبارتی قلدر زمانه بود. کسی جرأت رویارویی با او را نداشت. این خصوصیات، با نکات مثبتی که در اخلاق و رفتارش بود، درآمیخته شده و از او یک جوانمرد ساخته بود. مثلاً، هیچگاه به افراد ضعیف و ناتوان تعدی نمی‌کرد، بلکه از آنها حمایت می‌کرد. او در میدان تره‌بار کار می‌کرد. کشاورزان و روستاییانی که بار به میدان می‌آوردند و دچار مشکلی می‌شدند، به اون پناه می‌آوردند. اگر نمی‌توانستند حق خود را بگیرند، فقط کافی بود که طیب‌خان شاگرد خود را بفرستد و پیغام دهد که حق این بنده خدا را بده، با همان پیغام، به سرعت حق به حق‌دار می‌رسید و مشکل برطرف می‌شد. عشق به دفاع از مظلوم در خون و پوست او بود.
حضرت علی(ع) می‌فرمایند: «هر رشته از اخلاق حسنه که در وجود کسی باشد، در مقابل دری از رحمت خدا بر روی او باز است.» باتوجه به این حدیث جای تعجب نیست که مشاهده می‌کنیم چگونه خداوند این گونه افراد را دستگیری کرده، به آنها توفیق توبه و عاقبت به خیری می‌دهد.


در محله ما (محله لرزاده)، کسی می‌خواست جشن عروسی مفصل و پرسرو صدایی برپا کند و از زنان خواننده و رقاص دعوت کرده بود. حاج آقا برهان خیلی ناراحت شده بود. به در خانه او رفته و با زبان خوش از او خواسته بود که این کار را نکند و جشن عروسی را سالم برگزار کند. صاحب خانه نه تنها قبول نکرده، بلکه به حاج آقا توهین هم کرده بود. آقای برهان دنبال طیب فرستاده بود که من در خانه فلانی رفته‌ام و خواسته‌ام که زنان خواننده را به این محله متدین‌نشین نیاورد و جوّ سالم اینجا را آلوده نکنند، اما او به حرف من گوش نداده است، اگر ممکن است شما تذکری بدهید. پس از این پیغام، طیب خان خودش می‌رود و با لگد به در می‌کوبد. صاحب‌خانه می‌آید. طیب می‌گوید: «شنیده‌ام پیرمردی روحانی در خانه‌ات آمده و حرفی زده، اما تو سربالا جواب داده‌ای، خجالت نمی‌کشی؟ یا عروسی را تعطیل می‌کنی یا این که سرت را روی سینه‌ات می‌گذارم.» آن بیچاره به دست و پا افتاده، بسیار عذرخواهی می‌کند.

 
نجات دختر جوان از منجلاب فساد و تباهی توسط طیب


در اقدامی دیگر، طیب با دختر جوانی که به فساد کشیده شده بود، برخورد کرد و او را از این منجلاب نجات داد. بعدها من شاهد بودم که او خانمی محجبه، با وقار، اهل نماز و طاعت شده و زندگی سالم و پاکی برای خود دست و پا کرده است.

خصوصیت بارز دیگری که از طیب باید یادآور شد، عشق و محبتش به حضرت سیدالشهدا(ع) بود. مجلس روضه‌خوانی و دسته سینه‌زنی او در ایام محرم، از شلوغ‌ترین مجالس بود. همه این‌ها از اصالت خانوادگی او حکایت داشت. من که با بچه‌های او دوست بودم و به خانه‌شان رفت و آمد می‌کردم، عکس پدر طیب را دیده بود؛ مردی با وقار و با محاسن بلند حنایی بود که عبا و قبا بر تن داشت.
حاج مسیح، برادر طیب،‌ نیز مرد نکویی بود. او که کوره آجرپزی داشت، علاوه بر باطن پاک، برخلاف طیب خان ظاهر خوب و صالحی هم داشت. او مؤمنی روشن‌ضمیر و دائم‌الوضو و دائم‌الذکر بود و نیز برخلاف برادرش به مسجد لرزاده رفت و آمد داشت.


لحظه تیرباران طیب و برادرش اسماعیل رضایی

او هر سه نوبت در نماز جماعت حاضر می‌شد و بدین دلیل با ما رابطه نزدیکی داشت. طبق برنامه‌ای هفتگی، ظهرهای پنجشنبه با هم به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) می‌رفتیم. کرایه رفت و برگشت و پول ناهار را همیشه او حساب می‌کرد و به ما اجازه نمی‌داد دست به جیب شویم. می‌گفت: «از من سنی گذشته و باید تا می‌توانم ثواب جمع کنم.» حاج مسیح واقعاً مردی با کرامت، مشکل‌گشا، خوش اخلاق و اهل گریه و مناجات بود.

مجالس روضه و سینه زنی منشا اصلی نقش طیب در قیام پانزده خرداد

خصوصیت بارز دیگری که از طیب باید یادآور شد، عشق و محبتش به حضرت سیدالشهدا(ع) بود. مجلس روضه‌خوانی و دسته سینه‌زنی او در ایام محرم، از شلوغ‌ترین مجالس بود. همه این‌ها از اصالت خانوادگی او حکایت داشت. من که با بچه‌های او دوست بودم و به خانه‌شان رفت و آمد می‌کردم، عکس پدر طیب را دیده بود؛ مردی با وقار و با محاسن بلند حنایی بود که عبا و قبا بر تن داشت.
منشأ اصلی نقش طیب در قیام پانزده خرداد همان مجالس روضه و سینه‌زنی بود. خطیبی هم که در آنجا منبر می‌رفت، خیلی شجاعانه و تند بر ضددستگاه حرف می‌زد. می‌توان گفت جمعیت شایان توجهی از مردم جنوب شهر تهران، تحت تأثیر آن مجلس در نهضت پانزده خرداد شرکت کردند. حکومت نیز برای زهرچشم گرفتن از مردم، طیب‌خان، آن چهره سرشناس، را دستگیر و زندانی کرد.
حاج مسیح، هفته‌ای یک بار برای دیدن برادرش به زندان می‌رفت و هربار برای ما تعریف می‌کرد که او را خیلی اذیت کرده و شکنجه داده‌اند. حاج مسیح می‌گفت: «من خیلی به برادرم دلگرمی داده و او را به صبر و استقامت سفارش نموده‌ام و برای آرامش بیشترش کیفیت نماز شب را به او آموخته‌ام


هفته‌های آخر، طیب به حاج مسیح گفته بود که «به من پیشنهاد کرده‌اند تا در رادیو و تلویزیون اعلام کنم که آقای خمینی به من پول داده تا مردم را تحریک کنم که شلوغی به راه بیندازند و اتوبوس‌ها را بسوزانند و شیشه‌های مغازه‌ها و تلفن را بشکنند، اما برادر، اگر مرا زیر شکنجه وادار به هر اقراری بکنند، حاضر نخواهم شد به آبروی این پسر فاطمه لطمه بزنم حتی اگر به قیمت جانم تمام بشود...» او براستی به قول خود عمل نمود و عاقبت جان خود را در راه انقلاب ایثار کرد.



ذکر خیری از پهلوان تختی


پهلوان تختی بچه‌ی خانی آباد بود. چندسالی که در آن جا منبر می‌رفتم، وی همراه خانواده‌اش پای منبر می‌آمدند. خود من نیز گاه گاهی به زورخانه می‌رفتم. بدین ترتیب به مرور زمان باهم آشنا شده بودیم.

عللی برای کشته شدن او ذکر می‌کنند. برای مثال روزی به بازار رفته بودم، از جلوی مغازه آقای شکوهی، پدر یکی از دوستان هم‌دوره‌ای مدرسه‌ام، رد می‌شدم. مرا صدا زد و خواست تا باهم چای بخوریم. ایشان سید بزرگواری بود و مغازه چای فروشی داشت. صحبت از تختی شد. او گفت که «زمانی وقتی تختی اینجا بود. من به او گفتم پهلوان باید حواست خیلی جمع باشد. من می‌ترسم با دوـ سه برنامه‌ای که داری به مشکلی بربخوری و خدای ناکرده کار دست خودت دهی. یکی، ارتباط با سیدمحمود طالقانی است، دیگری عضویت در جبهه ملی و بالاخره محبوبیتی که در بین مردم داری


هدیه دادن یک قرآن از سوی  آیت‌الله سیدمحمود طالقانی به جهان پهلوان تختی

مرحوم غلامرضا تختی در بین مردم خیلی عزیز و پرطرفدار بود. در زلزله بویین زهرا، برای جمع‌آوری کمک‌های مردمی از طرف دولت چادرهایی برپا شده بود، اما مردم به آن‌ها توجه چندانی نمی‌کردند. یک مرتبه آقای تختی وسط سبزه‌میدان بازار، بلند فریاد زد: «ای مردم، کمک کنید.» با ندای آن رادمرد سیل کمک‌های مردمی سرازیر و انبوهی از انواع مایحتاج زلزله‌زدگان وسط میدان جمع شد.

یک بار نیز در باشگاهی در نزدیکی پارک شهر، مجلسی برپا و شاهپور غلامرضا، برادر شاه، دعوت بوده است. وقتی وارد می‌شود، مردم توجهی نمی‌کنند و استقبالی از او به عمل نمی‌آورند. دقایقی بعد، غلامرضا تختی وارد می‌شود. مردم همه سرپا می‌ایستند و کف مرتبی برایش می‌زنند و با سردادن شعارهایی ابراز احساسات می‌کنند. بدین ترتیب شاهپور غلامرضا خیلی کوچک می‌شود و پیش روی مردم احساس خواری و ذلت می کند.


 

عکسی از مراسم ختم تختی که ساواک آنرا سانسور کرد

چندی بعد، در محله خانی آباد در مجلس ختم او شرکت کردم. مراسم به آرامی برگزار شد، اما در مجلس شب هفت او که در ابن‌بابویه برگزار شد، از اقشار مختلف مردمی، همه شرکت داشتند، به خصوص انقلابیون و ملی‌گراها که در تضاد با حکومت بودند.

 


 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی