چهارده معصوم

چراغ راه

چراغ راه

حکایت

آیت‌الله_بهجت :

 

ماجرای دعا نویسی علامه امینی

 

مرحوم علامه امینى مى‏‌گوید: وارد جلسه‌‏اى در شهر بغداد شدم که دانشمندان بزرگ اهل سنت‏ شرکت داشتند. وقتى وارد شدم هیچ کس به من اعتنا نکرد و من نزدیک در و کنار کفش‌کن نشستم. پسرى وارد شد تا به من رسید گفت: «هذا هو» این همان است. نگران شدم نکند توطئه‌‏اى باشد. پرسیدم قصه چیست؟

گفتند: نگران نباشید!. مادر این بچه مبتلا به بیمارى حمله و غش بوده، عالمى برایش دعا نوشته و خوب شده است؛ حالا دعا گم شده و مادر دوباره به حال بیمارى برگشته است، پسربچه تا شما را دید فکر کرد شما همان عالم دعانویس هستید؛ چون عمّامه شما شکل عمّامه اوست.

حالا ممکن است شما دعایى بنویسید. علامه مى‌فرماید: من در تفسیر و تاریخ و ... وارد بودم، امّا در عمرم دعا ننوشته بودم. کاغذ خواستم و آیه‌اى از قرآن را در آن نوشتم، همین که دعا را بردند، عبایم را جلوى چشمانم انداختم و از همان مجلس بغداد، به نجف سلامى دادم: «السلام علیک یا اباالحسن یا امیرالمؤمنین» و بعد گفتم: آقا! یک حواله دادم آبروى ما را حفظ کن. لحظاتى بعد پسربچه به وسط سالن پرید و گفت: مادرم خوب شد! مادرم خوب شد! قصه که به اینجا رسید مرا با سلام و احترام در بالاى مجلس نشاندند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی