چهارده معصوم

چراغ راه

چراغ راه

حرز شگفت انگیز امام رضا علیه السلام

و سـید بن طاوس روایت کرده از ( یاسر ) خادم ماءمون که گفت : زمانى که وارد شد ابوالحسن على بن موسى الرضا علیه السلام در قصر حمید بن قحطبه بیرون کرد از تن لباس خود را و داد به حمید و حمید داد به جاریه خود که بشوید آن را پس نگذشت زمانى کـه آن جـاریـه آمـد و بـا او رقـعـه اى بـود و داد بـه حـمـیـد و گـفت یافتم این رقعه را در گـریـبـان لبـاس ابـوالحسن علیه السلام پس حمید به آن حضرت عرض کرد: فداى تو گردم ! به درستى که این جاریه یافته است رقعه اى در گریبان پیراهن تو، چیست آن ؟ فـرمـود تـعویذى است که آن را از خود دور نمى کنم ، حمید گفت : ممکن است که ما را مشرف کـنـى به آن ؟ پس فرمود که این تعویذى است که هر که نگاه دارد در گریبان خود دفع مـى شـود بلا از او و مى باشد براى او حرزى از شیطان رجیم ، پس خواند تعویذ را بر حمید و آن این است :

( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ: بِسْمِ اللّهِ اِنِّى اَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ اِنْ کُنْتُ تَقِیّا اَوْ غَیْرَ تَقِیّ بِاللّه السَّمیعِ الْبَصیرِ عَلى سَمْعِکَ وَ بَصَرِکَ لاسُلْطانَ لَکَ عَلَىٍّّ وَ لا عَلى سَمْعی وَ لا عـَلى بـَصـَرى وَ لا عـَلى شـَعـْرى وَ لا عـَلى بَشَرى وَ لا عَلى لَحْمى وَ لا عَلى دَمى وَ لاعـَلى مـُخّى وَ لا عَلى عَصْبى وَ لا عَلى عِظامى وَ لا عَلى مالى وَ لا عَلى ما رَزَقَنى رَبّى سـَتـَرْتُ بـَیـْنـى وَ بـَیْنَکَ بِسِتْرِ النَّبوةِ الَّذى اسْتَتَرَ اَنْبِیاءُ اللّهِ بِهِ مِنْ سَطَواتِ الْجَبابِرَةِ وَ الْفَراعِنَةِ، جِبْرائِیلُ عَنْ یَمینى وَ میکائیلُ عَنْ یِسارى وَ اِسْرافیلُ عَنْ وَرائى وَ مـُحـَمَّدٌ صـَلَّى اللّهُ عـَلَیـْهِ وَ آلِهِ وَ سـَلَّمَ اِمـامـِى وَ اللّهُ مـُطَّلِعٌ عـَلِىَّ یـَمـْنـَعـُکَ مـِنّى وَ یَمْنَعُ الشَّیـْطـانُ مـِنـّى ، اَللّهـُمَّ لا یـَغـْلِبُ جَهْلُهُ اَناتَکَ اَنْ یَسْتَفِزَّنى وَ یَسْتَخِفِّنى ، اَللّهُمَّ اِلَیْکَ الْتَجَاءْتُ، اَللّهُمّ اِلَیْکَ الْتَجَاءْتُ، اَللّهُمَّ اِلَیْکَ الْتَجَاءْتُ. )

و از بـراى ایـن حـرز حـکـایت عجیبى است که روایت کرده آن را ابوالصلت هروى که گفت : مـولاى مـن عـلى بـن مـوسـى الرضـا عـلیـه السـلام روزى نـشـسـتـه بـود در منزل خود داخل شد بر او رسول ماءمون و گفت : امیر تو را مى طلبد. پس امام علیه السلام بـر مى خاست و مرا فرمود نمى طلبد مرا ماءمون در این وقت مگر به جهت کارى سخت و به خـدا کـه نـمـى تـوانـد بـا مـن بـدى کـنـد بـه جـهـت ایـن کـلمـات کـه از جـدم رسـول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم به من رسیده ، ابوالصلت گفت : همراه امام علیه السـلام بـیـرون رفتم نزد ماءمون ، چون نظر حضرت بر ماءمون ، نظر کرد به سوى او مـاءمـون و گـفـت : اى ابوالحسن ! امر کرده ام که صد هزار درهم جهت تو بدهند و بنویس هر حـاجتى که دارى ، پس چون امام پشت گردانید ماءمون نظرى در قفاى امام کرد و گفت : اراده کردم من و اراده کرده است خدا، و آنچه اراده کرده است خدا بهتر بوده است

حق، معرفت به هر نگاهم داده / در حلقه ی عشق خویش راهم داده

اینها همه علتش فقط یک چیز است  / ایرانی ام و رضا پناهم داده . . .

میلاد مسعود ولی نعمت ما، آقا امام رضا مبارک

تقدس مدرسه علمیه رضویه قم

جـنـاب سـیـد عـبـدالکـریـم بن طاوس که وفاتش در سنه ششصد و نود و سه

است در ( فرحة الغرى ) روایت کرده : زمانى که ماءمون حضرت امام رضا علیه

السلام را طلبید از مـدیـنـه بـه خـراسـان ، حـضـرت حـرکت فرمود از مدینه به سوى

بصره و به کوفه نـرفـت و از بـصـره تـوجـه فـرمـود بـر طـریـق کـوفـه بـه بـغـداد و از

آنـجا به قم و داخـل قـم شـد، اهـل قـم بـه اسـتـقـبـال آن حضرت آمدند و با هم

مخاصمه مى کردند در باب ضیافت آن حضرت و هر کدام میل داشتند که آن حضرت

بر او وارد شود، آن جناب مى فرمود که شتر من ماءمور است یعنى هر کجا او فرود

آمد من آنجا وارد مى شوم ، پس آن شتر آمد تا در یـک خـانـه خـوابـیـد و صـاحب آن

خانه در شب آن روز در خواب دیده بود که حضرت امام رضـا عـلیـه السـلام فـردا

مـهـمـان او خـواهـد بـود، پـس چـنـدى نـگـذشـت کـه آن محل مقام رفیعى گشت و

در زمان ما مدرسه معموره است .

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی