حکمران امانتدار است نه مالک
اندیشهاى خطرناک و گمراه کننده در قرون جدید میان بعضى از دانشمندان اروپایى پدید آمد که در گرایش گروهى به ماتریالیسم سهم بسزایى دارد،و آن اینکه نوعى ارتباط تصنعى میان ایمان و اعتقاد به خدا از یک طرف و سلب حق حاکمیت توده مردم از طرف دیگر بر قرار شد.مسؤولیت در برابر خدا مستلزم عدم مسؤولیت در برابر خلق خدا فرض شد و حق الله جانشین حق الناس گشت.ایمان و اعتقاد به ذات احدیت-که جهان را به«حق»و به«عدل»بر پا ساخته است-به جاى اینکه زیر بنا و پشتوانه اندیشه حقوق ذاتى و فطرى تلقى شود،ضد و مناقض آن شناخته شد و بالطبع حق حاکمیت ملى مساوى شد با بى خدایى.
از نظر اسلام،درست امر بر عکس آن اندیشه است.در نهج البلاغه که اکنون موضوع بحث ماست-با آنکه این کتاب مقدس قبل از هر چیزى کتاب توحید و عرفان است و در سراسر آن سخن از خداست و همه جا نام خدا به چشم مىخورد-از حقوق واقعى توده مردم و موقع شایسته و ممتاز آنها در برابر حکمران و اینکه مقام واقعى حکمران امانتدارى و نگهبانى حقوق مردم است غفلت نشده،بلکه ختبدان توجه شده است. در منطق این کتاب شریف،امام و حکمران،امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست،از ایندو(حکمران و مردم)اگر بناستیکى براى دیگرى باشد،این حکمران است که براى توده محکوم است نه توده محکوم براى حکمران.سعدى همین معنى را بیان کرده آنجا که گفته است:
گوسفند از براى چوپان نیست بلکه چوپان براى خدمت اوست
واژه«رعیت»علیرغم مفهوم منفورى که تدریجا در زبان فارسى به خود گرفته است،مفهومى زیبا و انسانى داشته است.استعمال کلمه«راعى»را در مورد«حکمران»و کلمه«رعیت»را در مورد«توده محکوم»اولین مرتبه در کلمات رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سپس به وفور در کلمات على علیه السلام مىبینیم.
این لغت از ماده«رعى»است که به معنى حفظ و نگهبانى است.به مردم از آن جهت کلمه«رعیت»اطلاق شده است که حکمران عهدهدار حفظ و نگهبانى جان و مال و حقوق و آزادیهاى آنهاست.
حدیث جامعى از نظر مفهوم این کلمه وارد شده است،رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:
کلکم راع و کلکم مسؤول،فالامام راع و هو مسؤول و المراة راعیة على بیت زوجها و هى مسؤولة و العبد راع على مال سیده و هو مسؤول،الا فکلکم راع و کلکم مسؤول ) .
همانا هر کدام از شما نگهبان و مسؤولید،امام و پیشوا نگهبان و مسؤول مردم است،زن نگهبان و مسؤول خانه شوهر خویش است،غلام نگهبان و مسؤول مال آقاى خویش است.همان،پس همه نگهبان و همه مسؤولید.
در فصل پیش چند نمونه از نهج البلاغه که نمایشگر دید على در مورد حقوق مردم بود ذکر کردم.در این فصل نمونههایى دیگر ذکر مىکنم.مقدمتا مطلبى از قرآن یاد آورى مىشود:
در سوره مبارکه النساء،آیه 58 چنین مىخوانیم:
ان الله یامرکم ان تودوا الامانات الى اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل .
خدا فرمان مىدهد که امانتها را به صاحبانشان برگردانید و در وقتى که میان مردم حکم مىکنید به عدالتحکم کنید.
طبرسى در مجمع البیان ذیل این آیه مىگوید:
«در معنى این آیه چند قول است،یکى اینکه مقصود مطلق امانتهاست،اعم از الهى و غیر الهى،و اعم از مالى و غیر مالى،دوم اینکه مخاطب حکمراناناند.خداوند با تعبیر لزوم اداى امانت،حکمرانان را فرمان مىدهد که به رعایت مردم قیام کنند.»
سپس مىگوید:
«مؤید این معنى این است که بعد از این آیه بلا فاصله مىفرماید: یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم .در این آیه مردم موظف شدهاند که امر خدا و رسول و ولاة امر را اطاعت کنند.در آیه پیش،حقوق مردم و در این آیه متقابلا حقوق ولاة امر یاد آورى شده است.از ائمه علیهم السلام روایت رسیده است که از این دو آیه یکى مال ماست(مبین حقوق ما بر شماست)و دیگرى مال شماست(مبین حقوق شما بر ماست)...امام باقر فرمود:اداى نماز و زکات و روزه و حج از جمله امانات است.از جمله امانتها این است که به ولاة امر دستور داده شده است که صدقات و غنائم و غیر آنها را از آنچه بستگى دارد به حقوق رعیت تقسیم نمایند...»
در تفسیر المیزان نیز در بحث روایى که در ذیل این آیه منعقد شده است،از درالمنثور از على علیه السلام چنین روایت مىکند:
حق على الامام ان یحکم بما انزل الله و ان یؤدى الامانة،فاذا فعل ذلک فحق على الناس ان یسمعوا الله و ان یطیعوا و ان یجیبوا اذا دعوا.
بر امام لازم است که آنچنان حکومت کند در میان مردم که خداوند دستور آن را فرود آورده است و امانتى که خداوند به او سپرده است ادا کند.هر گاه چنین کند،بر مردم است که فرمان او را بشنوند و اطاعتش را بپذیرند و دعوتش را اجابت کنند.
چنانکه ملاحظه مىشود،قرآن کریم حاکم و سرپرست اجتماع را به عنوان«امین»و«نگهبان»اجتماع مىشناسد،حکومت عادلانه را نوعى امانت که به او سپرده شده است و باید ادا نماید تلقى مىکند. برداشت ائمه دین و بالخصوص شخص امیر المؤمنین على علیه السلام عینا همان چیزى است که از قرآن کریم استنباط مىشود.
اکنون که با منطق قرآن در این زمینه آشنا شدیم،به ذکر نمونههاى دیگرى از نهج البلاغه بپردازیم. بیشتر باید به سراغ نامههاى على علیه السلام به فرماندارانش برویم،مخصوصا آنها که جنبه بخشنامه دارد.در این نامههاست که شان حکمران و وظایف او در برابر مردم و حقوق واقعى آنان منعکس شده است.
در نامهاى که به عامل آذربایجان مىنویسد چنین مىفرماید:
و ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه فى عنقک امانة و انت مسترعى لمن فوقک.لیس لک ان تفتات فى رعیة.)
مبادا بپندارى که حکومتى که به تو سپرده شده استیک شکار است که به چنگت افتاده است،خیر، امانتى بر گردنت گذاشته شده است و ما فوق تو از تو رعایت و نگهبانى و حفظ حقوق مردم را مىخواهد.تو را نرسد که به استبداد و دلخواه در میان مردم رفتار کنى.
در بخشنامهاى که براى مامورین جمع آورى مالیات نوشته است،پس از چند جمله موعظه و تذکر مىفرماید:
فانصفوا الناس من انفسکم و اصبروا لحوائجهم،فانکم خزان الرعیة و وکلاء الامة و سفراء الائمة ) .
به عدل و انصاف رفتار کنید،به مردم درباره خودتان حق بدهید،پر حوصله باشید و در برآوردن حاجات مردم تنگ حوصلگى نکنید که شما گنجوران و خزانهداران رعیت و نمایندگان ملت و سفیران حکومتید.
در فرمان معروف،خطاب به مالک اشتر مىنویسد:
و اشعر قلبک الرحمة للرعیة و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم، فانهم صنفان:اما اخ لک فى الدین او نظیر لک فى الخلق ) .
در قلب خود استشعار مهربانى،محبت و لطف به مردم را بیدار کن.مبادا مانند یک درنده که دریدن و خوردن را فرصت مىشمارد رفتار کنى که مردم تو یا مسلماناند و برادر دینى تو و یا غیر مسلماناند و انسانى مانند تو.
...و لا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع،فان ذلک ادغال فى القلب و منهکة للدین و تقرب من الغیر.
مگو من اکنون بر آنان مسلطم،از من فرمان دادن است و از آنها اطاعت کردن،که این عین راه یافتن فساد در دل و ضعف در دین و نزدیک شدن به سلب نعمت است.
در بخشنامه دیگرى که به سران سپاه نوشته است چنین مىفرماید:
فان حقا على الوالى ان لا یغیره على رعیته فضل ناله و لا طول خص به و ان یزیده ما قسم الله له من نعمه دنوا من عباده و عطفا على اخوانه ) .
لازم است والى را که هر گاه امتیازى کسب مىکند و به افتخارى نائل مىشود،آن فضیلتها و موهبتها او را عوض نکند،رفتار او را با رعیت تغییر ندهد،بلکه باید نعمتها و موهبتهاى خدا بر او،او را بیشتر به بندگان خدا نزدیک و مهربانتر گرداند.
در بخشنامههاى على علیه السلام حساسیت عجیبى نسبتبه عدالت و مهربانى به مردم و محترم شمردن شخصیت مردم و حقوق مردم مشاهده مىشود که راستى عجیب و نمونه است.
در نهج البلاغه سفارشنامهاى(وصیتى)نقل شده که عنوان آن«لمن یستعمله على الصدقات»است،یعنى براى کسانى است که ماموریت جمع آورى زکات را داشتهاند.عنوان حکایت مىکند که اختصاصى نیست،صورت عمومى داشته است،خواه به صورت نوشتهاى بوده است که در اختیار آنها گذاشته مىشده است و خواه سفارش لفظى بوده که همواره تکرار مىشده است.سید رضى آن را در ردیف نامهها آورده است و مىگوید ما این قسمت را در اینجا مىآوریم تا دانسته شود على علیه السلام حق و عدالت را چگونه بپا مىداشت و چگونه در بزرگ و کوچک کارها آنها را منظور مىداشت.دستورها این است:
«به راه بیفتبر اساس تقواى خداى یگانه.مسلمانى را ارعاب نکنى () ،طورى رفتار نکن که از تو کراهت داشته باشد،بیشتر از حقى که به مال او تعلق گرفته است از او مگیر.وقتى که بر قبیلهاى که بر سر آبى فرود آمدهاند وارد شدى،تو هم در کنار آن آب فرود آى بدون آنکه به خانههاى مردم داخل شوى.با تمام آرامش و وقار،نه به صورت یک مهاجم،بر آنها وارد شو و سلام کن،درود بفرستبر آنها،سپس بگو: بندگان خدا!مرا ولى خدا و خلیفه او فرستاده است که حق خدا را از اموال شما بگیریم،آیا حق الهى در اموال شما هستیا نه؟اگر گفتند:نه،بار دیگر مراجعه نکن،سخنشان را بپذیر و قول آنها را محترم بشمار.اگر فردى جواب مثبت داد او را همراهى کن بدون آنکه او را بترسانى و یا تهدید کنى،هر چه زر و سیم داد بگیر.اگر گوسفند یا شتر دارد که باید زکات آنها را بدهد،بدون اجازه صاحبش داخل شتران یا گوسفندان مشو که بیشتر آنها از اوست.وقتى که داخل گله شتر یا رمه گوسفندى شدى،به عنف و شدت و متجبرانه داخل مشو.» )
تا آخر این وصیتنامه که مفصل است.
به نظر مىرسد همین اندازه کافى است که دید على را به عنوان یک حکمران در باره مردم به عنوان یک توده محکوم روشن سازد.
مجموعه آثار جلد 16
استاد شهید مرتضى مطهرى